عشوه دهنده. فریب دهنده. فریبکار: شه وزیری داشت رهزن عشوه ده کاو بر آب از مکر بربستی گره. مولوی. بگو آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه عشوه ده. سعدی. دنیا زنیست عشوه ده ودلستان ولیک با کس همی بسر نبرد عهد شوهری. سعدی
عشوه دهنده. فریب دهنده. فریبکار: شه وزیری داشت رهزن عشوه ده کاو بر آب از مکر بربستی گره. مولوی. بگو آنچه دانی که حق گفته به نه رشوت ستانی و نه عشوه ده. سعدی. دنیا زنیست عشوه ده ودلستان ولیک با کس همی بسر نبرد عهد شوهری. سعدی
آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه ساز. (فرهنگ فارسی معین). شوخ چشم و دلفریب و دارای ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء). زراق: بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصۀ زهد دراز من. حافظ
آنکه عشوه بکار برد. عشوه کار. عشوه ساز. (فرهنگ فارسی معین). شوخ چشم و دلفریب و دارای ناز و کرشمه. (ناظم الاطباء). زراق: بالابلند عشوه گر نقش باز من کوتاه کرد قصۀ زهد دراز من. حافظ
زن بیوه و بی شوهر که طل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه. کالم: از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش. ناصرخسرو. ای بسا رایت عدوشکنان سرنگون از دعای بیوه زنان. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 36). میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویتی بانصاف ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). ای هنر از مردی تو شرمسار از هنر بیوه زنی شرم دار. نظامی. شنیدم که بیوه زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین مینهاد. سعدی. نبودی بجز آه بیوه زنی اگر برشدی دودی از روزنی. سعدی. لذت انگور زن بیوه داند نه خداوند میوه. (گلستان). بیوه زن دوک رشته در مهتاب کرده بر خود حرام راحت و خواب. اوحدی. آه آتش زای من با باد استغنای او چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصرست. یغما
زن بیوه و بی شوهر که طُل نیز گویند. (ناظم الاطباء). بیوه. کالم: از خون چشم بیوه زنان لعلش ز اشک یتیم آن درشهوارش. ناصرخسرو. ای بسا رایت عدوشکنان سرنگون از دعای بیوه زنان. (از المضاف الی بدایع الازمان ص 36). میان بیوه زنان و ارباب نعمت و جاه سویتی بانصاف ظاهر گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 439). ای هنر از مردی تو شرمسار از هنر بیوه زنی شرم دار. نظامی. شنیدم که بیوه زنی دردمند همی گفت و رخ بر زمین مینهاد. سعدی. نبودی بجز آه بیوه زنی اگر برشدی دودی از روزنی. سعدی. لذت انگور زن بیوه داند نه خداوند میوه. (گلستان). بیوه زن دوک رشته در مهتاب کرده بر خود حرام راحت و خواب. اوحدی. آه آتش زای من با باد استغنای او چون چراغ بیوه زن بر رهگذار صرصرست. یغما